اعجاز ادبي قرآن مؤثرترين سلاح در برابر عمليات رواني مشرکان

پدیدآورمحمدحسین جمشیدی

تاریخ انتشار1388/11/21

منبع مقاله

share 809 بازدید
اعجاز ادبي قرآن مؤثرترين سلاح در برابر عمليات رواني مشرکان

محمدحسين جمشيدي

در اين مقاله سعي بر آن است تا از منظر ديگري بر اعجاز قرآن بپردازد و از اين طريق به اقناع مخاطب بپردازد. اين نظرگاه اعجاز ادبي قرآن است.

چكيده

قرآن را نبايد يك كتاب علمي و طبيعي تصور كرد كه در پي تشريح و تبيين قوانين و فرمول‌هاي فيزيك و شيمي و يا هيئت و زيست‌شناسي است، همچنان كه نبايد آن را كتاب تاريخ پنداشت، كه در پي انعكاس رويدادها، اتفاقات، جريانات، حوادث، فراز و نشيب‌هاي زندگي اقوام و امت‌ها و يا در پي وقايع‌نگاري است. قرآن نه اين است و نه آن، اما كتابي است كه شايد بيش از هر كتاب و هر مكتب علمي ديگري طبيعت و تاريخ را به عنوان دو منبع مهم معرفت و شناخت معرفي مي‌كند پيروان خود را با سبك ادبي ويژه‌اش و در راه اهداف تعالي‌خواهانه تربيتي و سازندگي‌اش به شناخت رموز و اسرار و قوانين و نظامات حاكم بر طبيعت و به شناخت سنن و ضوابط و قانون مداري حاكم بر سير تاريخ و جامعه فرا مي‌خواند. در اين مقاله سعي بر آن است تا از منظر ديگري بر اعجاز قرآن بپردازد و از اين طريق به اقناع مخاطب بپردازد. اين نظرگاه اعجاز ادبي قرآن است.

واژگان كليدي:

عمليات رواني، قرآن، اعجاز ادبي، مشركان.

مقدمه

عمليات رواني جنگ و كشمكش گسترده و فراگيري است كه با به كارگيري، ابزارها و روش‌هاي فرهنگي، ادبي، هنري، تبليغي، زباني و ارتباطي گوناگون و به منظور تأمين مقاصد اعتقادي و ايدئولوژيك، سياسي و اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي و نظاير آن صورت مي‌گيرد. هدف عمليات رواني به زانو درآوردن دشمن بدون جنگ و خونريزي، و از طريق نفوذ و تسخير روان، عقل و احساس است. بر اين اساس، نبرد رواني با توجه به موضوع، جهت و طراح آن، تحقق و به ارزش و يا ضدارزش تبديل مي‌شود..
آنچه ارتباط عمليات رواني را با حق و حقيقت روشن مي‌كند، طراح، مجري، جهت‌گيري و هدف آن است.
قرآن در اينكه جهت‌گيري‌ها را، نگرش‌ها و نيت‌ها تعيين مي‌كنند، بياني بس نيكو دارد:
«اَلَّذينَ آمَنُوا يُقاتِلوُنَ فِي سَبيلِ اللهِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا يُقاتِلوُنَ فِي سَبيلِ الطّاغوُتِ…»(نساء: 76)
يعني: «مؤمنان [به خدا] در راه خداي يكتا مي‌جنگند و كافران [به او] در راه طاغوت نبرد مي‌كنند.»
در اينجا جهان‌بيني و ايدئولوژي رزمندگان و اهداف و مقاصد آنان است كه بنيان، اساس و ماهيت جنگ را تعيين مي‌كند و به آن ارزش و معنا مي‌بخشد. اگر اين جهان‌بيني و ايدئولوژي، توحيدي و خداگونه باشد و نيت و قصد رزمنده، "راه خدا" باشد، آنگاه نبرد، نبردي است براي خدا و در راه او. ولي اگر جهان‌بيني و ايدئولوژي را كفر، و نيت و مقصد را غيرخدا تشكيل دهد، آنگاه نبرد، نبردي است در راه شرك و كفر.
رسول خدا(ص) نيز در قصد و نيت، با عمل و كنش انساني و اجتماعي مي‌فرمايد:
«اِنَّمَا الاَعمالُ بِالنِّيات وَ لِكُلِّ امْريءٍ مانَوي فَمَنْ غَزا اِبْتِغاءَ ما عِنْدَاللهِ فَقَدْ وَقَعَ اَجْرُهُ عَلَي اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَ مَنْ غَزا يُريدُ عَرضَ الدُّنيا اَوْ نَوي عِقالاً لَمْ يَكُنْ لَهُ اِلاّ مانَوي (وسائل الشيعه: 1/48)
يعني: «رفتارها و كنش‌ها بر اهداف و نيت‌ها بستگي دارند، و براي هر كسي همان است كه نيت و قصد مي‌كند. پس آن كس كه مي‌جنگد براي رسيدن به آنچه در نزد خداست پاداش او بر خداي عزوجل است و كسي كه مي‌جنگد براي رسيدن به [منافع] دنيايي يا نيت او [از جنگ] دريافت افساري باشد جز بدانچه قصد كرده است نخواهد رسيد.»
بر اين اساس بدون در نظر گرفتن ديدگاه‌، جهان‌بيني، ايدئولوژي، نيت و قصد و انگيزه نمي‌توان در مورد خوبي يا بدي، روا يا ناروا بودن نبرد رواني قضاوت و داوري كرد يا آن را ذاتاً و با در نظر نگرفتن مقاصد و انگيزه‌هاي فاعلان آن، امري ناروا يا نامشروع دانست.
اين مسئله به ويژه زماني كه دشمن براي مقابله و روياروي از عمليات رواني استفاده مي‌كند؛ اهميت بيشتري مي‌يابد، زيرا در چنين شرايطي منطقي‌ترين و صحيح‌ترين راه استفاده از همان ابزار، روش و نوع نبردي است كه دشمن به كار گرفته است. به بيان قرآن:
«…فَمَنِ اعْتَدي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَااعْتَدَي عَلَيْكُمْ وَ اتَّقُواللهَ وَ اعْلَمُوا اِنَّ اللهَ مَعَ الْمُتَّقينَ…»(بقره: 194)
يعني: «پس هر آن كس بر شما جور و تجاوز نمايد، پس با او مقاومت نماييد به گونه‌اي كه بر شما تجاوز كرده است و تقواي الهي را پيشه خود سازيد و بدانيد كه خداوند يكتا، بدون ترديد با متقين است.»
و يا «وَ اِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عوُقِبْتُم بِهِ …» (نحل: 126)
يعني: «و اگر شما را دچار سختي و عقوبت ساختند، پس شما نيز به قدر آن در مقابل انتقام گيريد….»
از همين روي قرآن كريم، كلام و وحي پروردگار عالم، در مقابله با عمليات رواني گسترده و همه‌جانبه مشركان در برابر اسلام، قرآن و پيامبر(ص) كه بسيار گسترده و فراگير چون ياوه‌پراكني، اتهامات گوناگون، طعنه زدن، نمايش خوي استكباري، منزوي كردن، استهزاء و تمسخر، القاي ترس، تهديد و خشونت (ر.ك. جمشيدي؛ پ1383: 17-10) بود به يكي از مؤثرترين سلاح‌ها و روش‌هاي جنگ رواني مبادرت كرده است كه ما آن را "اعجاز ادبي قرآن" مي‌ناميم. بر همين اساس در اين نوشتار به بررسي مختصر "اعجاز ادبي قرآن" به مثابه برنده‌ترين شيوه عمليات رواني – در برابر كفار و مشركان و نبردهاي رواني آنان عليه پيامبر و قرآن مي‌پردازيم. البته اين مقاله مدعي نيست كه اعجاز زباني و ادبي قرآن صرفاً به مثابه نوعي خنثي‌سازي در مقابل عمليات رواني دشمن مطرح شده است بلكه اين اعجاز بعدي الهي، فراگير و هميشگي است كه يكي از بزرگترين تأثيرات آن مغلوب كردن و به زانو درآوردن دشمني بوده كه براي مقابله با پيامبر اسلام (ص) و قرآن جنگ رواني شديد و گسترده‌اي را آغاز كرد و به پايان رساند.(همان) منظور از اعجاز ادبي نيز در اين نوشتار ابعاد بلاغي، بياني و معنوي اعجاز قرآن است، هر چند بيشتر بر بعد لفظي و زباني تأكيد مي‌شود.

وحي الهي و پيامبري

قرآن وحي الهي است. وحي در لغت به معناي "اعلام در خفاست". (ابن منظور؛ 3/320) كه بيانگر رابطه‌اي اعلامي است كه «جز از طريق رمزي خاص صورت نمي‌پذيرد.» (ابوزيد؛ 76:1380) رمز نيز داراي معنا و مفهومي خاص است كه اين مفهوم و معنا در وحي (پيام رمزآلود اعلامي) گنجانده مي‌شود و ضرورت دارد كه رمز به گونه‌اي بيان شود كه بتواند با مخاطب رابطه برقرار كند يعني «در عمل ارتباط و اعلام، ميان فرستنده و گيرنده، يعني دو طرف عمل ارتباطي (وحي) مشترك باشد.»(همان)
براي نمونه در قرآن كريم اين پيام رمزآلود اعلامي بين زكريا و قومش برقرار مي‌‌شود:
«فَخَرَجَ عَلَي قَوْمِهِ مِنَ الْمِحرابِ فَاَوْحَي اِلَيْهِمْ اَنْ سَبِّحُوهُ، بَكْرَهً وَ عَشِيّاً»(مريم:11)
(پس حضرت زكريا به ميان قوم خويش آمد و به آنان به زبان رمز و اشاره اعلام كرد كه بامداد و شامگاه تسبيح خداي ‌گويند.)
بر اين اساس پيامبري و پديده نبوت بر پيوستگي و ارتباط انسان برگزيده‌ با ملأ اعلي و ايده‌آل مطلق هستي استوار است كه به صورتي رمزآلود يعني وحي بيان مي‌شود. اين ارتباط ميان پيامبر – به عنوان انساني برگزيده – و خدا يعني واجب‌الوجود و بالذات و خالق مطلق هستي، بر اساس ويژگي خاصي است كه از آن به گزينش الهي ياد مي‌شود؛ به بيان قرآن:
«وَ اِذ جاءَتْهُمْ آيَهُ قالُوا لَنْ نوُمِنَ حَتّي نؤُتي مِثْلَ ما اوُتِيَ رُسُلُ اللهِ، اللهُ اَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَه…»(انعام: 124)
«و چونان آيه‌اي [از جانب خدا] براي آنان آيد، گويند ما هرگز ايمان نمي‌آوريم تا اينكه مانند آنچه به پيامبران الهي داده مي‌شود به ما نيز داده شود؛ [بنگر كه چه ناآگاهانه سخن مي‌گويند، در حاليكه] خداوند يكتا مي‌‌داند كه رسالت خويش را در كجا قرار دهد.»
بر اساس اين آيه، بسياري از كفار و مشركان مي‌گويند، چرا به ما نيز وحي نمي‌شود، و تا همانند پيامبران خدا بر ما وحي نازل نشود، ما ايمان نمي‌آوريم. خداوند در رد اين بيان به استدلالي اشاره مي‌كند كه اين امر يعني تعيين جايگاه رسالت در بين افراد بشر، گزينشي الهي است و او بر مبناي دانش و حكمت مطلق خويش (اعلم) به چنين گزينشي مبادرت مي‌ورزد. پس پيامبري و نبوت نوعي رابطه و پيوستگي خاص است كه بر مبناي گزينش الهي پديد مي‌آيد و زبان اين رابطه و پيوستگي معنايي وحي ناميده مي‌شود كه زباني است رمزآلود، پيچيده، اما به گونه‌اي است كه عامل برقراري ارتباط ميان گيرنده (بشر) و فرستنده (خدا) است.
پيامبر (ص) از اين حيث انساني است كه به كمال سلوك و ادراك انساني رسيده به گونه‌اي كه از ماديات جدا شده و مي‌تواند حقايق را دريابد و در سايه چنين پاكي، تهذيب، سلوك و ادراكي است كه توانايي دريافتن پيام وحي را دارد. به زبان فارابي:
«وقتي قوه متخيله در شخصي به نهايت كمال رسد، و محسوساتي كه از خارج مي‌آيند بر او مستولي نشوند، و او را در خود مستغرق نسازند، مي‌تواند از عقل فعال، جزئيات حال و آينده يا صور آنها را از ميان محسوسات بپذيرد. نيز صور معقولات مفارقه و ديگر موجودات شريفه را مي‌پذيرد و آنها را مي‌بيند و آدمي را به آن نسبت كه از معقولات پذيرش است، از امور الهي آگاهي است و اين برترين مراتبي است كه انسان به نيروي متخيله بدان تواند رسيد.» (فارابي؛ 1948: 86-85)
بدين سان ديده مي‌شود كه پيامبر انسان برگزيده‌اي است كه هم توانايي ادراك و دريافت وحي را دارد و هم شرايط انتقال آن را. از اين ويژگي‌ها در زبان شريعت و كلام اسلامي به عنوان عصمت ياد شده است كه هم توان والاي پيامبر را مي‌رساند كه ديگران اين توان را به دست نياورده‌اند و هم برخورداري او از شرايط پيام‌گيري و پيام‌رساني يعني امانتداري و شهامت بيان پيام و پذيرش آن را كه ديگران توانايي انجام آن را ندارند.

براي نمونه:

از امام حسن عسگري (ع) روايت شده است كه آن حضرت در مورد پيامبر اسلام(ص) فرمود
«چون چهل سال از سن آن حضرت گذشت حق تعالي دل او را بهترين دل‌ها و خاشع‌تر و مطيع‌تر و بزرگ‌تر از همه دل‌ها يافت، پس ديده آن حضرت را نور ديگر داد و امر فرمود كه درهاي آسمان را گشودند و فوج فوج از ملائكه به زمين مي‌آمدند و آن حضرت نظر مي‌كرد و ايشان را مي‌ديد و رحمت خود را از ساق عرش تا سر آن حضرت متصل گردانيد پس جبرئيل فرود آمد و اطراف آسمان و زمين را فرو گرفت و بازوي آن حضرت را حركت داد و گفت يا محمد(ص) بخوان، فرمود چه چيز بخوانم؟ گفت: اِقْرَأ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ… (علق:1) (قمي: 1331:34)
بدين سان ديده مي‌شود كه پيامبري، گزينشي الهي از ميان بشر است كه بتواند وحي را دريابد و شرايط امانتداري و انتقال و رساندن آن را به ديگران داشته باشد و لذا پيامبران به درجه‌اي مي‌رسند كه بتوانند در افقي كه بدان اختصاص دارند، به شهود ملأ اعلي و شنيدن سخناني نفساني و خطاب الهي دست يابند. (ابن خلدون: بي‌تا: 98)
پس پيامبران الهي، پس از رسيدن به درجاتي از كمال انساني است كه شايستگي دريافت وحي را مي‌يابند و در همين دو يعني برخورداري از كمال انساني و دريافت وحي كه نشانه اولي عصمت و نشانه دومي اعجاز است از ساحران و كاهنان و دانشمندان و حكيمان و نوابغ ممتاز مي‌گردند. يعني پيامبران در عين پاكي و سلوك نفساني تكيه بر خدا دارند و از طريق ارتباط با او يعني از طريق وحي است كه پيامبر مي‌شوند؛ در حاليكه مثلاً «كاهنان به عكس پيامبران متكي به تلاش‌هاي بشري خود هستند و براي جدا شدن از موانع جسماني خود، از هر آنچه [بيرون از سرشت و فطرتشان] ايشان را ياري رساند استمداد مي‌جويند. ارتباط ايشان به دليل بهره‌گيري از ابزارهايي چون سجع‌گويي و استخوان حيوانات ناقص است و به همين دليل در اخبار و دانشي كه به دست مي‌آورند احتمال صدق و كذب وجود دارد.» (ابوزيد: 1381: 87)
در حاليكه در مورد پيامبران اين گونه نيست، آنها در اثر كمال نفساني مبتني بر فطرت الهي خويش به دريافت وحي نائل آمده‌اند و ارتباط ايشان از سويي با بالاترين و كامل‌ترين منبع معرفت يعني معرفت الهي است و از سوي ديگر آنها در سايه‌ آن و با استمداد از آن منبع است كه كمال را درمي‌يابند و توانايي ادراك وحي را به دست مي‌آورند لذا ارتباط آنها كامل و دقيق است و از همين روي در اخبار و دانشي كه از طريق وحي به دست مي‌آورند هرگز احتمال كذب وجود ندارد بلكه صدق محض است. به طور كلي وحي الهي براي پيامبران بالاترين درجه ارتباط، رمز و پيام است كه اصولاً «براساس نيازي است كه نوع بشر به هدايتي الهي دارد ….»(مطهري؛ بي‌تا: 8) به علاوه بايد دانست كه «وحي الهي تأثير شگرف و عظيمي به روي شخصيت حامل وحي يعني شخص پيامبر مي‌نمايد. به حقيقت او را مبعوث مي‌كند يعني نيروهاي او را برمي‌انگيزد و انقلابي عظيم و عميق در او به وجود مي‌آورد و اين انقلاب در جهت خير و رشد و صلاح بشريت صورت مي‌گيرد و واقع‌بينانه عمل مي‌كند. (همان: 9)
وحي قرآني و ابلاغ رسالت در برابر كفر و شرك
ارتباطي كه بين خدا و پيامبر اسلام(ص) در هنگام نزول وحي برقرار مي‌شود، ارتباطي دقيق و پيچيده است. از اين ارتباط – نحوه دادن پيام – در سوره مزمل به عنوان القاء ياد شده است:
«اِنّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً» (مزمل: 5)
(ما بر تو سخني سنگين و ارزشمند القا مي‌كنيم.)
در اين ارتباط براساس برخي از ديدگاه‌ها كه صحيح‌تر به نظر مي‌رسد پيامبر خدا(ص) وحي را به صورت كلامي كه او خود بيان كرده است دريافت مي‌كند يعني الفاظ و واژه‌ها نيز از آن خداست. يعني تنها مفهوم و مدلول كلام از خدا نيست بلكه ساختار و پيكره ادبي كه مفاهيم و مدلولات با آن بيان مي‌شوند نيز از آن خداست:
«لفظ و معنا هر دو نازل شده‌اند. جبرئيل قرآن را از لوح محفوظ فرا گرفته و همان را فرو آورده است. برخي گفته‌اند كه هر يك از حروف قرآن در لوحي محفوظ به اندازه‌‌ي كوه قاف است. در درون هر حرف معاني‌اي نهفته است كه جز خداوند عزوجل كسي آنها را نمي‌داند …»(زركشي؛ 1977: 1/229)
اين ديدگاه علاوه بر بيان جامعيت و گستردگي‌ معاني آيات و واژه‌هاي قرآني بر انتساب كامل واژه‌ها و عبارات به خداوند يكتا تأكيد دارد در حاليكه در مقابل ديدگاهي مطرح است كه قائل است قرآن به صورت معاني بر پيامبر(ص) نازل شده است و او پس از يادگيري معاني آنها را به زبان عربي بيان كرده است.(زركشي: 1/230)
همچنين قرآن خود را كتاب مي‌خواند و اين نوعي تمايز و مرزگذاري با مفاهيم فرهنگ امي رايج آن زمان است كه اهميت بيان ارتباطي قرآن را به وضوح آشكار مي‌سازد. شايد اولين تقابل قرآن با فرهنگ معارض جاهلي همين بيان ناهم‌سنخي قرآن – به عنوان كتاب – با كاربرد اين واژه يا مصدر آن كتابت، در زبان عرب جاهلي است چه «در فرهنگ پيش از نزول قرآن، مفهوم كتابت با اموري چون پنهان‌كاري و خفا – كه در معناي لغوي وحي وجود دارند – مرتبط بود.» (ابوزيد: 115) اما قرآن از اين نظر به دليل كتاب بودنش خود را از فرهنگ عربي جاهلي امي متمايز مي‌كند و اين مسئله از سويي بيان‌كننده صف‌بندي و جبهه‌گيري قرآن به عنوان منبع معرفت و دانش يا فرهنگ قرآني به عنوان فرهنگ مبتني بر معرفت و دانش، و سويي ديگر فرهنگ جاهلي مبتني بر نابخردي و بي‌دانشي بود. در واقع اين معارضه قرآن به معنايي معارضه علم و جهل، خرد و نابخردي، هدايت و گمراهي، و رشد و ضلالت است. اين موضوع به اين دليل اهميت داشت كه در دوران عرب جاهلي واژه اهل كتاب و اميون متضاد و متناقض قلمداد مي‌شدند چرا كه صفت اولي به يهود و مسيحيان و دارندگان كتاب آسماني اطلاق مي‌شد و صفت دوم به مشركان عرب و بت‌پرستان؛ هرچند يهود و مسيحيان آن دوره در حجاز به بيان ابن‌خلدون (ابن‌خلدون:332) حتي از دانش شريعت و فقه كتاب و مذهب خويش بي‌خبر بودند. و به اين دليل كه متن قرآن با كتاب ناميدن خويش براي مقابله با عمليات رواني دشمن – كه به ويژه قرآن را از مقوله‌هايي چون سحر و كهانت و كذب و اساطيرالاولين مي‌خواندند سنگرسازي مي‌كند و با ترسيم كلي دو جبهه معرفت و اُمّيت، براي خنثي كردن عمليات رواني جبهه امي‌ها وارد مبارزه مي‌شود. و همين امر نشان مي‌دهد كه قرآن كريم تا چه حد از اعجاز بياني و زباني خويش براي منكوب كردن دشمني كه تمام ابزارها و روش‌هاي زباني و ادبي خويش را براي به زانو درآوردن قرآن و حضرت محمد(ص) به كار گرفته است، استفاده مي‌كند و چگونه در برابر تك همه جانبه رواني دشمن به پاتكي بنيادين، همه جانبه و در عين حال قاطع و كوبنده روي مي‌آورد.
از سوي ديگر قرآن كتاب بلاغ و ابلاغ است يعني اين پيام بايد به مردم ابلاغ و اعلام گردد. بدون ابلاغ، وظيفه رسالت تحقق نمي‌يابد. اين است كه برخي گفته‌اند: «آنچه نبي را رسول مي‌گرداند، همانا ابلاغ است.»(ابوزيد؛1381: 119)
بلاغ و ابلاغ وظيفه پيامبر است. بدين معنا كه اين پيام بايد وارد عرصه مبارزه، و در برابر مشركان مطرح شود و با رسايي و آشكاري اين امر صورت پذيرد چه بلاغ رساندن آشكار و واضح و رسا است و مخاطب آن نيز انسان‌ها هستند كه به عبارتي مي‌توان گفت «به نظام زباني قرآن تعلق دارند و به همان فرهنگي منتسب‌اند كه اين زبان محور آن است.»(همان)، هر چند نظام معنايي قرآن بسي فراتر و مخاطبان آن عام و جهاني‌اند و به زماني خاص تعلق ندارند. اسم فاعل ابلاغ، مبلغ است و هرچند مبلغ با عنوان يك نام براي پيامبر خدا(ص) به صورت مشخص در قرآن نيامده است، اما در قرآن عباراتي در مورد آن حضرت ذكر شده يا خصوصياتي به او نسبت داده شده است كه نشان‌دهنده آن است كه آن حضرت مبلغ خدايي در ميان بشر است و لذا با زبان خدا (وحي) پيام او را به مردم ابلاغ مي‌كند. براي مثال خداوند خطاب به او مي‌فرمايد: «يا اَيُّهَا الرَّسوُلُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ اَنْ تَفْعَلَ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ…» (مائده: 67)
يعني: «اي پيامبر ابلاغ كن، آنچه را كه از سوي پروردگارت به تو فرود آمده است و اگر چنين نكردي [پيام ولايت و سرپرستي حضرت علي(ع) را نرساندي] پس رسالت خدايي را نرسانده‌اي (تبليغ نكرده‌اي).»
و يا مي‌فرمايد: «وَ اِن تَوَلوَّا فَاِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلاغُ»(آل‌عمران: 20)
يعني: «و اگر آنان روي برگرداندند پس بر تو تبليغ و بيان و رساندن [حق] است.»
و يا: «وَ مَا عَلَي الرَّسُولِ اِلاّ الْبَلاغُ الْمُبِينُ.» (نور: 54 و عنكبوت: 18)
يعني: «و بر پيامبر جز رساندن و تبليغ آشكار نيست.»
از اين‌گونه بيانات به‌راحتي استنباط مي‌گردد كه يكي از وظايف، مسئوليت‌ها، اهداف و ويژگي‌هاي پيامبر بلاغ و ابلاغ و تبليغ است بايد دانست كه واژه‌هاي بلاغ، تبليغ و مبلغ هر سه واژه از ماده بلغ به معني رسيدن به آخرين حد و بالاترين مرحله است.(ناجي؛ 1370: 17) بلاغ به معني رسيدن به پايان مقصد، خواه از لحاظ مكاني، زماني و يا يك ملاك ديگر است. (ابن‌منظور: 8/419)
پس تبليغ و ابلاغ و بلاغ به مفهوم رساندن خبر يا حقيقتي به پايان مقصد موردنظر است و مبلغ رساننده اين خبر يا حقيقت به مقصد موردنظر است. در نتيجه كار او شناساندن، رساندن و خوب ادا كردن يا به عبارتي، به نحو كامل و مطلوب انجام دادن آن است و اين همان وظايف و كارهاي داعي است كه در صحنه مبارزه با شرك و كفر وارد مي‌شود و دعوت خود را بيان مي‌كند. يعني رزمندة برتر و برجستة جبهه‌اي است كه قرآن سند عملياتي آن است. بر اين اساس، مسئوليت‌هاي اصلي مبلغ كه در نام‌هاي خاص رسالتي رسول خدا(ص) نيز مندرج عبارت‌اند از.
1) از بين بردن جهل و ناآگاهي از طريق واداشتن افراد و مخاطبين به تفكر و آگاه كردن كه از اهداف عمليات رواني نيز محسوب مي‌شود.
2) احيا و يادآوري باورها و حقايق فطري تا از طريق آن غفلت و فراموشي از بين برود.
3) منكوب كردن دشمن در عمليات‌ متعدد و گسترده رواني خود عليه قرآن و پيامبر(ص).
ويژگي بلاغ و ابلاغ به عنوان وظايف پيامبر(ص) و خصوصيت قرآن مبين آن است كه بيش از آنكه بر متكلم موردنظر تأكيد داشته باشد مخاطب مورد توجه است، بنابراين متن قرآن متني مخاطب‌محور است. (ابوزيد:1381؛120)
وجود نداها و خطاب‌هاي بي‌شماري چون يَااَيَّهَا النّاس، يَااَيُّهَاالَّذِينَ امَنُوا»، «يا اَهْلَ الْكِتابَ» و … نشان‌دهنده مخاطب محور بودن قرآن است. پيام رساني و بيان زباني بايد با فرهنگ جوامع هماهنگ باشد و بتواند بين مخاطب، متكلم و كلام رابطه برقرار كند تا علاوه بر شكستن هيبت عمليات رواني دشمن، انسان‌ها را نيز به سوي خود جلب، و به پذيرش حقيقت و بازگشت به فطرت وادار كند.
بنابراين اينكه وظيفه پيامبر ابلاغ و ويژگي قرآن بلاغ است نشان‌دهنده اهميت و ضرورت برخورد تقابل قرآن با فرهنگ جاهلي در عرصه ايمان و دعوت است؛ يعني فلسفه وجودي قرآن علاوه بر ترتيل و قرائت و تلاوت و تدبر در آياتش، فلسفه بيان و پيام‌رساني است كه خود نوعي برخورد و رويارويي رواني را با دشمن ايجاد مي‌كند.
3- نمونه‌ها و نحوه‌ تأثير اعجاز ادبي قرآن بر دشمن
يكي از مهم‌ترين دلايل روي آوردن بسياري از مشركان و كفار به اسلام، و يا اعلام عجز و ناتواني آنها براي مقابله با قرآن، اعجاز ادبي قرآن است. اين اعجاز به گونه‌اي است كه دشمنان با شنيدن آيات قرآن، گاه سراسيمه و هراسان آن را سحر، جادو، كهاتت، اساطير اولين و نظاير آن مي‌خواندند. همه محققان، مفسران، حكيمان و عالمان مسلمان بر اعجاز لفظي قرآن در كنار اعجاز معنايي آن، تأكيد كرده‌اند. زيبايي اعجاز لفظي قرآن، به ويژه با قرائت و صوت دلنشين آشكارتر مي‌شود و دل، روان و عقل انسان را تحت تأثير قرار مي‌دهد. در ادامه گفته‌هاي برخي از محققان اعجاز ادبي قران را پي‌ مي‌گيريم::
«تنها كتابي كه مي‌توان آن را به آهنگ قرائت كرد قرآن است و اين مطلب الان به صورت يك رشته علمي درآمده. آيات مختلف قرآن آهنگ‌هاي مختلف مي‌پذيرد. يعني آهنگ‌هاي مختلف متناسب با معاني آيات است، مثلاً اگر تخويف بكند آهنگي مي‌پذيرد كه دل را تكان بدهد و بترساند. و آياتي كه تشويق است آهنگي مي‌پذيرد كه آرامش ببخشد. (مطهري؛ 1378: 244)1 اعجاز لفظي و بلاغي يا ادبي قرآن به گونه‌اي است كه تنها قابل ادراك و احساس است نه قابل وصف و بيان و همين امر يكي از رازهاي تأثيري است كه بيان قرآن بر عرب‌هاي جاهلي در صدر اسلام و بر تمام بشريت در طول تاريخ داشته است به بيان سكاكي: «شأن الاعجاز يدرك و لايوصف» (احمدي؛ 1376: 45) اين موضوع به ويژه در صدر اسلام و در تقابل با فرهنگ ادبي عصر جاهلي كه بالاترين ويژگي آن فصاحت و بلاغت در شعر است، حائز اهميت است. نمونه تاريخي فصاحت و بلاغت عرب جاهلي هفت قصيده معروفي است كه مُعّلَّقات سَبْعْ (آويزان‌هاي هفت‌گانه) ناميده شده‌اند و مدت‌ها بر ديوار كعبه آويزان بودند در حاليكه، بعد از آمدن قرآن خودشان (شاعران) آمدند و آنها را جمع كردند و بردند.(همان: 246) و موضوع به لحاظ تاريخي ديده مي‌شود كه «لبيد ابن‌زياد [كه] از شعراي درجه اول عرب است، پس از نزول قرآن، وقتي مسلمان شد، ديگر شعر نگفت؛ و پيوسته كارش قرآن خواندن بود. به او گفتند چرا ديگر حالا كه مسلمان شدي ازهنرت در دنياي اسلام استفاده نمي‌كني و شعر نمي‌گويي؟ گفت ديگر نمي‌توانم شعر بگويم؛ اگر سخن اين [قرآن] است ديگر آن حرف‌هاي ما همه هجو است و من آنقدر از قرآن لذت مي‌برم كه هيچ لذتي براي من بهتر از آن نيست.(همان: 247-246).
در تاريخ صدر اسلام، و حتي ادوار بعدي تاريخ اسلام نيز، روايات فراواني داير بر تأثير شگفت‌انگيز قرآن بر كساني كه نخستين بار آن را شنيده‌اند، دارد و حتي تلاطم ذهني و تشويش روحي مخاطبان آن خبر مي‌دهند.» (ابوزيد؛ 1381: 24) (ر.ك.سيوطي: 1424 ق) و… در اينجا تنها به دو مورد تاريخي اشاره مي‌شود:

الف) ماجراي وليد بن مغيره:

وليد بن مغيره از سران و زبان‌دانان و مهتران قريش بود و از معتمدان بزرگ آنها در شناخت شعر و ادب و متون نثر و نظم و به علاوه او از تاريخ و حماسه‌هاي ايراني نيز مطلع و آگاه بود. قريش او را براي گفتگو نزد پيامبر (ص) فرستاد تا شايد بتواند آن حضرت را از دعوتش بازدارد. حضرت محمد(ص) پاره‌‌اي از آيات قرآن را براي او خواند. وليد تحت تأثير شديد آيات قرار گرفت و چهره او دگرگون شد. وقتي وليد با چهره‌‌اي دگرگون و آشفته از تأثير شنيده‌هايش از آيات كتاب خدا نزد قريش بازگشت، گفتند «وليد هم دل از كف داد.» وليد با آنكه دلدادگي به اسلام را انكار مي‌كرد گفت: خدا شاهد است كه هيچيك از شما در شعر، رجز، قصيده و اشعار جنيان داناتر از من نيست. به خدا قسم آنچه او مي‌گويد كمترين شباهتي به شعر ندارد. سخنش شيريني و گفته‌هايش زيبايي خاصي دارد. آغازش نورافشان و پايانش درخشان است. اين سخنان بر همه چيز برتري مي‌يابد و هيچ سخني را توان هماوردي با آن نيست، چه هر سخني فروتر از خود را خرد مي‌كند.
… او در موسم حج در جلسه‌اي با بزرگان قريش گفت اي قوم من موسم حج نزديك شد و از قبايل عرب در اين موسم حاضر شوند و چون آنان سخن محمد(ص) را بشنوند، ضرورت ميل به سخن وي كنند و دوستي وي در دل گيرند، تدبيري بايد كردن … مهتران قريش گفتند: اي وليد تو بزرگ و صاحب رأي قريشي، هر چه مي‌فرمايي آن كنيم وليد گفت نه هر يكي تدبيري برانديشيد … قريش گفتند ما با اهل موسم چنين گوييم كه محمد مردي كاهن است… وليد گفت اين نشايد گفت، چرا؟ زيرا كه سخن وي هيچ به سخن كاهنان نماند … و دروغ ما آشكار گردد. گفتند پس مي‌گوييم او ديوانه است؛ وليد گفت نشايد گفتن كه وي ديوانه است، چرا كه حركت وي هيچ به حركت ديوانگان نماند و فعل وي به فعل ديوانگان نماند … ديگر گفتند پس بگوييم محمد(ص) شاعر است و همه دروغ گويد و سخن وي مشنويد. وليد گفت اين نيز نشايد گفتن، چرا كه سخن وي به وزن شعر نيست و … آنگاه ما را به دروغ باز دهند. قريش گفتند پس چه كنيم، تو بگو تا چه بايد گفتن؟ وليد بن ‌مغيره گفت: اي قوم، محمد نه از آنان است كه مردم او را نمي‌شناسند، تا ما گوييم مردي مجهولست و التفات به سخن وي مكنيد، چرا كه اصل وي از همه شريف‌تر است و نسب وي از همه معروف‌تر و مشهورتر است، و ديگر در فصاحت و سخن‌گويي، كسي با وي بر نيايد و اين حلاوت و لطافت كه وي را است در سخن‌گويي كس را نيست و هر نسبت كه ما بر وي نهيم، چون مردم وي را ببينند و سخنش را بشنوند دانند كه ما دروغ مي‌گوييم. اكنون نزديك به كار آن باشد كه چون اهل موسم به نزديك مكه رسيده باشند، ما از پيش ايشان باز رويم و ايشان را بگوييم اين محمد مردي ساحر است لكن سخن وي سحر است نه فعل، سخني دارد كه مردمان چون بشنوند، فرزند از مادر و پدر جدا مي‌گردد و مادر و پدر از فرزند تبرا مي‌كنند … اكنون زينهار كه شما كه اهل قافله‌ايد، به مجلس وي حاضر نشويد و سخن وي مشنويد، كه اگر سخن وي بشنويد، ضرورت فرقت در ميان شما افتد و پراكندگي روي نمايد و عيش و لذت شما نماند … چون وليد بن ‌مغيره اين سخن را گفت، مهتران قريش گفتند رأي اين است كه تو گفتي …» قرآن در بيان اين ماجرا اينگونه داد سخن داد:
«ذَرْني وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً(11)
وَ جَعَلْتُ لَهُ مالاً مَمْدوُداً(12)
وَ بَنينَ شُهُوداً (13) وَ مَهَدْتُ لَهُ تَمْهيِداً(14)
ثُمَّ يَطْمَعُ اَنْ اَزِيدَ (15) كَلاّ اِنَّهُ كانَ لِاياتِنَا عَنيِداً(16)
سَاُرْهِقَهُ صَعوُداً(17)
اِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ (19)ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ(20)
ثُمَّ نَظَرَ(21)
ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ(22) ثُمَّ اَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ(23)
فِقَالَ اِنْ هَذَا اِلاّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ(24)
اِنَّ هَذَا اِلاّ قَوْلَ الْبَشَرَ»
سَاُصْليِهِ سَقَرَ (مدثر: 26-11) (ر.ك: ابن هشام؛ بي‌تا: 1-2/271 – 270، ابن اسحق همداني،1377: 1/244 – 240 و …).
«مرا با آن كه تنهاش آفريدم واگذار، همو كه مال فراوان دادمش، و پسراني حاضر به خدمت، و همه چيز برايش آماده، حال طمع دارد كه درافزايم، هرگز چنين نشود كه او با آيات ما دشمني ورزيد، و به زودي او را به گردنه‌اي دشوار درآورم، او كه بينديشيد و سنجيد، مرگ بر او باد كه اينگونه سنجيد، باز هم او را مرگ باد كه چنين سنجيد، آنگاه بنگريست، سپس رو ترش كرد و چهره درهم كشيد، و پشت كرد و گردن فرازيد، پس گفت اين نيست مگر جادويي آموختني، اين نيست مگر سخن آدمي، پس به زودي در آتشش افكنم.»
اين آيات با صراحتي خاص قله مرتفع معرفت و دانش شرك و كفر (وليد بن ‌مغيره) را به قعر چاه جهل و بي‌خردي مي‌فرستد و با روشني حالت تشويش ذهني و تنش عاطفي او را كه در اثر شنيدن آيات قرآن و پي بردن به آن دچار شده است بازگو مي‌كند. در هر حال عملكرد وليد علي‌رغم دريافت او از آيات قرآن بيانگر حالت شگفت‌زدگي، بهت و درماندگي عرب‌ها در هنگام شنيدن آيات قرآن است و همين است رمز اينكه آنها مي‌خواستند تحت عناوين گوناگون با عمليات رواني خويش ماهيت الفاظ وحي و كتاب خدا را سخني بشري و از جانب غيرخدا تصوير كنند و در اين راه از هيچ كوششي دريغ نداشتند. هر چند كه اين تلاش‌ها به جايي نمي‌رسد و در برابر منطق دفاعي قرآن ناكام مي‌ماند. حتي در همين ماجرا «… قافله حاج سخن ايشان نشنيدند و چون به مكه آمدند، به مجلس وي شدند و سخن وي بشنيدند و تعظيم وي بنمودند … و بدانستند كه قريش اين سخن كه گفته بودند، همه دروغ بود و از سر حسد مي‌گفتند.» (ابن اسحق همداني؛ 1377: 1/ 244)

ب)اسلام آوردن عمربن‌خطاب

در مورد اسلام آوردن عمربن‌خطاب روايات متعددي ذكر شده است كه در اينجا به يكي از روايت‌هاي ابن‌اسحق كه از علماي بزرگ اهل تسنن است اشاره مي‌شود عمربن‌خطاب تا سال هشتم بعثت و مهاجرت مسلمانان به حبشه در سلك كفار و مشركان قرار داشت و گويند او خود روايت كرده است كه «مرا خاطر آن بود كه هرگز مسلمان نشوم و مسلمانان را عظيم دشمن داشتم …»(ابن اسحق همداني: 335). پس خواهرش فاطمه دخترخطاب و شوهرش سعيد بن ‌زيد مسلمان شده بودند و مسلماني خود را پنهان مي‌داشتند … و از بيم عمر نمي‌يارستند اظهار كردن و حباب بن الارت [از] پدرش پيغمبر عليه‌السلام، پيش ايشان رفتي و ايشان را قرآن آموختي و عمر … عظيم مسلمانان را دشمن داشتي و نام اسلام و پيغمبر (ص) پيش روي وي نشايستي گفت كه دشنام دادي و سفاهت بسيار نمودي. يك روز كسي درآمد و گفت اي عمر اگر كاري خواهي كردن با محمد و اصحاب وي امروز وقت آنست، چرا كه محمد با اصحاب جمله در فلان سراي جمع آمده‌اند …[عمر] چون آن سخن از آن مرد بشنيد، برخاست و شمشير حمايل كرد و قصد آن كرد تا برود و سيد عليه‌السلام [را] هلاك كند و مسلمانان را برنجاند. چون پاره‌اي راه رفته بود، نعيم بن عبدالله كه از قبيله وي بود و مسلمان شده بود، پذيره وي بازآمد، چون ديد كه عمر تند است و [شمشير] حمايل كرده است، پرسيد كه عمر كجا خواهي رفت؟ عمر گفت: بر اين صحابي مي‌روم كه دمار از وي برآورم … نعيم گفت: اي عمر انديشه خطاست كه تو كرده‌اي و چندين خود را مغرور مدار كه اگر محمد(ص) را هلاك كني بني‌هاشم و بني‌المطلب تو را زنده بر پشت زمين نگذارند، باري برو و اهل بيت خود را باز صلاح آور … خواهر و دامادت هر دو مسلمان شده‌اند و دين محمد(ص) گرفته‌اند. عمر چون اين سخن بشنيد از وي، تندتر شد و هم از آن جايگاه باز خانه گرديد تا پيشتر خواهر و داماد را كه به اسلام درآمده‌اند هلاك كند. چون به خانه رفت حباب بن الارت آن جايگه بود و صحيفه در دست داشت و سورت طه در آن نوشته بود و خواهر عمر و دامادش [را] تلقين مي‌داد … چون دانستند كه عمر به خانه خواهد آمد، حباب بن الارت برخاست و بگريخت و در گوشه‌اي پنهان [شد] عمر … داماد را گفت اين چه آوازي بود كه من مي‌شنيدم؟ و اين چه چيزي بود كه شما آن را مي‌خوانديد؟ خواهرش گفت: تو هيچ نشنيدي و ما هيچ نخوانديم. عمر بخشم رفت و دست فراز كرد و سر و روي داماد در پيش خود كشيد تا او را هلاك كند. خواهر عمر، چون چنان ديد، برخاست و در عمر آويخت تا نگذارد شوهرش را هلاك كند عمر مشتي بر سر خواهر زد و سروي بشكست و خون بر روي وي روان شد. چون عمر آن حركت بكرد، ايشان مراقبت وي از پيش برداشتند و گفتند اي عمر ما متابعت محمد(ص) كرده‌ايم و به دين وي در شده‌ايم اكنون اگر تو ما را پاره پاره خواهي كردن، ما از دين وي برنگرديم. عمر چون جد ايشان بديد در اسلام و در نگريست و خون بر روي خواهرش روان شده بود او را رقتي در آمد و پشيمان شد … و گفت: اي خواهر، آن صحيفه كه در دست داشتي و مي‌خواندي و از من پنهان كردي به من ده تا من ببينم … خواهرش گفت: ما ترسيم كه آن به دست تو دهيم. عمر سوگند خورد كه من آن را بخوانم و باز پس دهم …] گفت اي برادر، اگر مي‌خواهي كه من اين صحيفه به دست تو دهم، برو و غسلي برآور و وضويي بساز كه اين كلام خداست و پاك است و كسي را كه طهارتش نباشد نشايد كه دست بر آن نهد، عمر برفت و غسلي برآورد و وضو بساخت و آن صحيفه برگرفت و از اول سورت طه تا آن جايگه كه: «لَهُ مَا فِي السَّمَواتِ وَ مَا فِي الاَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا وَ مَاتَحْتَ الثَّرَي».(طه:6) برخواند، چون به آن جايگه رسيد عمر بگريستن درآمدم [و] گفت:
مَا اَحْسَنَ هَذَا الْكَلامَ وَ اَكْرَمَهُ (ابن اسحق همداني، 1/333 – 330)
بدين سان ديده مي‌شود كه عمر‌بن‌خطاب چگونه با خواندن تعدادي از آيات قرآن در برابر عظمت لفظي و معنايي آن تسليم مي‌شود و به سلك مسلمانان درمي‌آيد. اين تأثير متن قرآن است كه اينگونه دل‌ها و خردها را مشوش مي‌سازد و علي‌رغم رزم مستمر آنها با حق، آنها را در ميدان نبرد رواني‌شان به شكست و تسليم وامي‌دارد. قرآن كريم در تقابل با عمليات رواني دشمن در عين رد تمام اتهامات با صراحتي كامل و مردود دانستن آنها بر اعجاز خود و ناتواني بشر از ساختن بياناتي چون خود تأكيد مي‌نمايد. اين كتاب كاهن بودن، مجنون بودن، شاعر بودن، ساحر بودن پيامبر(ص) و اساطير بودن آيات حق را با بياني قاطع رد مي‌كند. (طور: 29 – 31، يس: 69، فرقان: 5، انعام: 25، انفال: 31، نحل: 24، مؤمنون: 83، نمل: 68، احقاف: 17، قلم: 15، مطففين: 13 و …)
و آن گاه كه كفار و مشركان با به كارگيري تمام حيله‌هاي رواني، دچار شكست شدند و سعي كردند بگويند كه مي‌توانند از آنچه محمد(ص) آورده است تقليد كنند و نمونه‌هايي نظير آن را بياورند؛
«لَوْنَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هَذَا» (انفال: 31)
يعني: «اگر مي‌خواستيم همانند آن را مي‌آورديم.»
قرآن وارد رزم ‌بي‌امان نهايي شده و آخرين سنگر آنان را با اعلام تحدي و مبارزه درهم مي‌شكند. اين است كه ابتدا آنان را به تحدي فرامي‌خواند و مبارزه‌جويي ايشان را مي‌پذيرد و اعلام مي‌كند كه آري اگر راست‌ مي‌گوييد و در ادعاي خويش صادق هستيد، سخني همانند قرآن را بياوريد:
«فَلْيَأتُوا بِحَديثٍ مِثْلِهِ اِنْ كانُوا صَدِقيِنَ (طور: 34)
و چون درماندگي آنها آشكار مي‌شود در گام بعد، تحدي را به ده سوره مي‌رساند و موضوع را نيز با قاطعيت و كوبندگي بيشتري مطرح مي‌كند و از مشركان مي‌خواهد كه هر آن كس را كه مي‌خواهند به ياري طلبند:
«… اَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَاْتُوُا بِعَشْرٍ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرِياتٍ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُم مِن دوُنِ اللهِ اِنْ كُنْتُمْ صَدِقيِنَ.»(هود:13)
يعني: «يا مي‌گويند به دروغ آن را برساخته [و به خداوند نسبت داده] است؟ آنان را بگو اگر راست مي‌گوييد سوره‌اي همانند آن بياوريد و جز خدا هر كه را مي‌توانيد به ياري طلبيد.»
و چون ضعف مشركان و مدعيان بيش از پيش آشكار مي‌شود و مجبور مي‌شوند باز هم عقب‌نشيني كنند، اين بار قرآن براي اثبات ناتواني و ضعف بيشتر آنها و راندن آنها به عقب و تمسخر آنان، آنها را به مبارزه‌اي ديگر دعوت مي‌كند و آن اينكه با تمام ياورانشان اگر مي‌توانند فقط يك سوره، همانند سوره‌هاي قرآن بياورند:
«… اَمْ يَقُوُلُونَ افٌتَراهُ قُل فَاْتُوا بِسُورَهٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دونِ اللهِ اِنْ كُنْتُمْ صَدِقينَ» (يونس 38)
يعني: يا مي‌گويند به دروغ آن را برساخته [و به خداوند نسبت داده] است؟ آنان را بگو اگر راست مي‌گوييد، سوره‌اي همانند آن بياوريد و جز خدا هر كه را مي‌توانيد به ياري طلبيد.» و يا در جايي ديگر به طور كلي به رفع ترديد آنان مي‌پردازد، يعني حتي جايي براي ترديد و شك در آنها نسبت به ناتواني و عجزشان در برابر قرآن باقي نمي‌گذارد:
«وَ اِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِّمّا نَزَّلٌنَا عَلَي عَبْدِنَا فَاْتُوا بِسوُرَهٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدائَكُمْ مِنْ دوُنِ اللهِ اِنْ كُنْتُمْ صَدِقِينَ … (بقره:23)
يعني: «و اگر در آنچه، ما بر بنده خود نازل كرده‌‌ايم ترديد داريد، پس سوره‌اي همانند آن بياوريد و [براي اين كار] غير از خدا شاهدان و گواهان خود را فراخوانيد، اگر در ادعاي [ترديد داشتن] خود راستگو هستيد.»
و سرانجام پس از به عقب راندن مرحله به مرحله و گام به گام مشركان و معارضان در نهايت مسئله را به گونه‌اي اساسي و قطعي پايان مي‌دهد و با صراحتي قطعي كه نشان از پيروزي نهايي است، شكست و ناتواني كلي و هميشگي بشر و ساير موجودات را درآوردن نمونه‌اي نظير قرآن اعلام مي‌دارد و مطرح مي‌كند كه تقليد نمونه‌اي مشابه، چون قرآن امري محال است:
«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعْتِ الاِنسُ وَ الْجِنَّ عَلَي اَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الٌقُرآنَ لايَأتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً (اسراء: 88)
يعني: «بگو اگر همه آدميان و جنيان گرد هم آيند تا همانند اين قرآن را بياورند، نمي‌توانند مانند آن را بياورند، هر چند همگي دست به دست يكديگر داده همديگر را ياري كنند.»

نتيجه‌گيري

مشركان و كفار عرب در برابر دعوت پيامبر(ص) و قرآن و براي معارضه با آن وارد يك عمليات رواني مستمر، گسترده و همه‌جانبه شدند و از انواع روش‌ها و ابزارهاي رواني چون تهديد، تطميع، تهمت، افترا و نظاير آن بهره گرفتند تا اينكه شايد بتوانند در برابر موج پيش رونده ايمان به قرآن و پبامبر(ص) ايستادگي كنند؛ در مقابل قرآن با استفاده از شيوه متناسب و فرهنگي به مقابله برخاست. در اين مقابله و رزم بي‌امان قرآن بر اعجاز لفظي، بياني، ادبي و بلاغي خود تكيه كرد و سعي كرد بي‌نظيري خود را نه تنها به رخ عرب جاهلي بلكه به رخ تمام مدعيان و معارضان بكشاند. به اين منظور قرآن در برابر تمام ادعاهاي دشمن، خود را ابتدا كتاب ناميد و با اين كاربرد بر اصل معرفتي و حكمتي بودن اسلام و قرآن تأكيد كرد و اين اصل در برابر فرهنگ جاهلي عرب كه مبتني بر جهل، نابخردي و بي‌سوادي (اميون) بود مطرح شد. ويژگي ديگري كه قرآن در كنار كتاب بودن براي خود مطرح كرد بلاغ بودن و رسالت ابلاغ است. بدين معنا كه خواه ناخواه قرآن پيام وحي است و اين پيام رساندني است و پيامبر وظيفه ابلاغ اين پيام را بر دوش دارد لذا او مبارزي است كه در ميدان رزم با دشمن از ابزار زبان و ادب آن هم از نوع ابلاغ بهره مي‌جويد. قرآن پس از اعلام كتاب و بلاغ بودنش بر اعجاز ادبي و زباني‌اش تأكيد ورزيد كه در نوع خود بي‌نظير و ساخته دست خداوندي است كه انسان را آفريده است و تمام اقدامات زباني، شعري، هنري و ادبي بشر و حتي جنيان در برابر قرآن كوچك و ضعيف است.
قرآن علاوه بر اينكه با اعجاز ادبي خودش دل‌ها و خردها را تسخير مي‌كرد، با استدلال و منطق سخن مي‌گفت و آنها را مخاطب قرار مي‌داد و از معارضان و دشمنانش مي‌خواست كه اگر در ادعاي خويش راستگواند سوره‌اي نظير سوره‌هايش را با تقليد از آن بياورند و بدين‌سان اين اعجاز بزرگ الهي با تحدي، مشركان را وارد مبارزه جديدي كرد و در اين مبارزه مرحله به مرحله آنان را به شكست و عقب‌نشيني واداشت و در نهايت ناتواني، ضعف و شكست آنها را برملا و آشكار و آن را با قاطعيتي تمام بيان كرد. البته اعجاز ادبي قرآن مسئله هميشگي و جهان‌شمول است و ابعاد گسترده بلاغي، لفظي و معنايي دارد.

منابع

1. قرآن كريم
2. عاملي، [شيخ]حر (1409هـ)؛ وسائل الشيعه؛ قم: مؤسسه آل البيت، 29 ج.
3. جمشيدي، محمدحسين (پ، 1383)؛ عمليات رواني مشركين عليه پيامبر(ص) و قرآن؛ فصلنامه عمليات رواني؛ سال دوم، شماره 6، پاييز 1383، صص 17-7.
4. ابن منظور، ()؛ لسان العرب؛ بيروت:
5. ابوزيد، نصر حامد (1381)؛ معناي متن؛ ترجمه مرتضي كريمي‌نيا، تهران: انتشارات طرح نو، چاپ اول.
6. فارابي، ابونصر (1948م.)؛ آراء اهل المدينه الفاضله؛ قاهره: طبع دكتر عثمان امين.
7. قمي، [شيخ]عباس (1331)؛ منتهي الامال؛ تهران: انتشارات علميه اسلاميه.
8. ابن خلدون، عبدالرحمان، (بي‌تا)؛ المقدمه؛ بيروت: داراحياء التراث العربي.
9. مطهري، مرتضي، (بي‌تا)؛ وحي و نبوت؛ قم: انتشارات اسلامي، وابسته به جامعه مدرسه حوزه علميه قم.
10. زركشي، بدرالدين محمدبن‌عبدالله (1977م.)؛ البرهان في علوم القرآن؛ بيروت: دارالمعرفه للاطباعه و النشر، چاپ سوم.
11. ناجي، محمدرضا (1370)؛ شرايط موفقيت تبليغ؛ تهران: مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامي؛ چاپ اول.
12. مطهري، مرتضي(1378)؛ آشنايي با قرآن 1 و 2؛ تهران و قم: انتشارات صدرا؛ چاپ چهاردهم.
13. احمدي، حبيب‌الله (1376)؛ زيباترين سخن؛ تهران: مؤسسه فرهنگي انديشه معاصر، چاپ اول.
14. سيوطي، عبدالرحمن بن ابي‌بكر (1424ق.)؛ لباب النقول في اسباب النزول؛ تحقيق محمد الفاضلي، صيدا: مكتبه المصريه.
15. ابن هشام، (بي‌تا)؛ السيرهُ النبويه؛ تحقيق مصطفي اسقا، ابراهيم ابياري و عبدالحفيظ شلبي، بيروت: دار ابن كثير.
16. ابن اسحق همداني، رفيع الدين محمد (1377)؛ سيرت رسول الله؛ با تصحيح و مقدمه اصغر مهدوي، تهران: انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، چاپ سوم.

مقالات مشابه

بررسی نظریه خطابی درباره اعجاز تاثیری قرآن کریم

نام نشریهقبسات

نام نویسندهسیدمحمدحسن جواهری

کارکرد تصویر هنری در سور مسبحات

نام نشریهتفسیر و زبان قرآن

نام نویسندهمحمدجواد سعدی, محمدهادی امین ناجی, رحمت‌الله عبدالله‌زاده, قاسم جعفری, سیدمطفی مناقب

اعجاز در هیأت ایجاز در قرآن کریم

نام نشریهمطالعات قرآنی

نام نویسندهعلی اوسط خان جانی, محمدرضا شعبانی ورکی

مقدمه‌ای در اعجاز معنایی قرآن کریم

نام نشریهمطالعات قرآن و حدیث

نام نویسندهسجاد محمدنام, عباس مصلائی‌پور

اعجاز ادبی قرآن کریم و سیر تطور آن (بررسی موردی تألیفات ادبی قرآن پژوهان در قرن دوم و سوم هجری)

نام نشریهلسان مبین

نام نویسندهعیسی متقی‌زاده, خلیل پروینی, رضوان باغبانی, محمدابراهیم خلیفه شوشتری

آیات موهم اختلاف و قواعد تفسیر

نام نشریهکتاب قیم

نام نویسندهاسماعیل سلطانی بیرامی

اعجاز مديريتي قرآن

نام نشریهقرآن و علم

نام نویسندهامیرعلی لطفی

ملامح من الإعجاز الفنی فی القرآن الکریم

نام نشریهالعقیق

نام نویسندهعبدالسلام الراغب

اعجاز قرآن

نام نویسندهمحمدرضا بهدار